بر سر جاده زندگی نشستم

ساخت وبلاگ

بر سر جاده زندگی نشستم تا شاید پرستویی مهاجر پیغامی از تو بیاورد و اکنون که رفته ای

تنها اشک است که تمامی ندارد.

تو رفتی و بعد از تو باران انتظار چه بی صدا میبارد

و من در خلوت تنهایی خویش مانند شمع میسوزم.بعد از تو سرگردانی تنها در دشت زندگیم.

سفر تنها سهم من ازچشمان تو بود.دیشب فانوس زندگیم به امید روی تو روشنایی میبخشید

و امشب بی تو در گذرگاه زمان خفته است.اکنون زمان کوچ پرستو ها و نزدیک شدن غروب بر بام

شهر است. من باز آخرین قطرات اشک را روشنایی ستاره های یادت میکنم و نهال عشق را در

گلدان خالی زندگیم میکارم تا در نبود تو خزان تنهایی آن را از پا در نیاورد.

چشم در چشم غروب با قلبی از درد و سینه ای مملو از تنهایی ....

مجبور...
ما را در سایت مجبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سحر majboor بازدید : 162 تاريخ : چهارشنبه 25 ارديبهشت 1392 ساعت: 19:09